گزارش جلسات گروه
نویسنده گزارش: ساجده السادات رضوی زاده
ششمین جلسه گروه در سال 95
با سلام
این جلسه روز سه شنبه1395/03/04، دفتر دکتر نوروزی در گروه علوم تربیتی، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان با حضور دکتر نوروزی و خانم ها داوری و رضوی زاده(ساجده السادات و یاسمن زهرا) در دو بخش که بخش اول با ادامه و جمع بندی موضوع اندیشه های هگل و بخش دوم مقاله ای در رابطه با روش پژوهشی آمیخته بود، برگزار شد.
بخش اول، ادامه بررسی مقدمه ای بر پدیدار شناسی روح هگل: از نظر هگل "واقعیت" صفت ذاتی نظام اجتماعی نیست بلکه بنا به حکم دیالکتیکی قابل تبدیل به ضد خود نیز هست. با این وصف، همانطور که می توان گفت هر واقعیتی عقلایی است، هر واقعیتی نیز به حکم گذشت زمان غیر عقلانی شده، ضرورت خود را از دست می دهند. مقصود اصلی نوشتن این کتاب، رساندن فلسفه به پایه علم است تا فلسفه به جای آنکه عشق به علم باشد، با خود علم یکی شود و برای رسیدن به این مقصود، توضیح نظام مند فلسفه را پیشنهاد می کند. هگل وظیفه فلسفه را گشودن راز و رمز ماهیت جوهر نمی داند بلکه بیرون آوردن آگاهی از هرج و مرج و قرار دادن آن تحت نظام فکری خاص می داند. وی لازمه این کار را بر حذر داشتن انسان ها از دلمشغولی های عادی و حسی و توجه به ستارگان و لاهوت می داند.
هگل معتقد است: کانت بی اندازه به مبحث شناخت و معرفت شناسی پرداخته به حدی که از گوهر اصلی که همان هستی شناسیست، غافل مانده است. او پرداختن بی اندازه به معرفت شناسی را پرداختن به امری بی فایده و کاذب می داند. هگل وسیله دستیابی به امر مطلق را شناخت می داند. اما وقتی که شناخت به عنوان واسطه انفعالی به درک مطلق بینجامد، دیگر امر مطلق آنگونه که لنفسه برای خود شناسا است، درک نمی شود و مسأله درک، الغیره می شود. وى مراحل تحلیل شناخت را در سه مرحله یا سه قسمت«حس»، «ادراک»و«فاهمه»عنوان مىکند. این است که عده ای معتقدند: هگل حقیقت را تنها تحقق یافته برای خودش میداند و سایر دستیابی ها را واسطه ای و پاره های حقیقت می داند. این جاست که می توان گفت: هگل تقرب به حقیقت را شدنی می داند و نه وصول کامل بدان را.
در باب«دانندگى»نیز هگل معتقدند که«دانندگى»زمانى واقعى است که بسان علم،هم به صورت منظومه و قابل توضیح باشد و هم اینـکه حـقیقت داشته بـاشد. هگل،پدیدارشناسى را به معناى اعتلا یافتن «عنصر دانندگى»مىداند و معتقد است که عنصر دانندگى به معناى علم و به معناى«روح بودگى محض»است. در خصوص نـسبت روح و زمان باید گـفت که هگل روح و انسان را مساوى با زمان مىپنداشت.وى جهان و هستى جهان را مظهر «لوگوس» مىدانست؛ به نحوى که لوگوس در او،تبلور جسمى یافته و به همین خاطر نیز به صورت یک واقعیت تجربى در جهان طـبیعت مـوجود است.
هگل،دو عامل را مانع آموزش فلسفه میدانست؛ مشى استدلالجویانه و تفکر نامتکى به استدلال. وى مىگوید عدهاى بر این باورند که حقایق تثبیت یافتهاند و نیازى به بـازبینى ندارند،درحالىکه فلسفیدن باید به اشتغال جدى تبدیل شود.وى معتقد است برخى داشـتن تخصص لازم را در تمام علوم و دانـشها ضـرورى مىدانند،اما در خصوص فلسفه، صرف عقل فطرى را براى آموزش آن کافى مىشمارند.وى در کمال تعجب از اینان مىپرسد چطور حتى براى کفشدوزى باید پیشه کفشدوزى را آموزش دید،اما براى آموزش فلسفه،هیچ آموزشى لازم نـیست!بعد هم نتیجه مىگیرد که ؟متأسفانه؟روزگار ما پذیراى اینگونه راحتطلبى در شناخت بىواسطه و شناخت شهودى است. هگل،فلسفیدن را تجلى عقل سلیم مىداند و معقتد است که زمان براى فلسفه وى فرارسیده و فلسفه باید به مرتبت علم ارتقا یابد.
وى تأکید دارد که پدیدارشناسى روح که همان علم به تجربه کردن آگاهى است،تحت ضابطههاى منطقى سازمان یابد.و در خصوص حقیقت فلسفى نیز معتقد است که حقیقى نیست که در آن گزارهاى تثبیت یابد و سکهاى نیست که بتوان آنرا به جیب نهاد؛زیرا حقیقت فلسفى را نمىتوان در ضابطههایى ابراز کرد که از بر،آمـوخته شده و به زبان نقل مىگرد. به عقیده هگل،دستگاههاى فلسفه پىدرپى،نه ضد یکدیگر که مکمل یکدیگرند و هم چنانکه مقولات پسین از مقولات پیشین پدیدار گشتهاند،دستگاههاى فلسفى پسین نیز دستگاههاى فلسفى پیشین را در خود جذب و حل کردهـاند. هگل، واپسین فلسفه را برآیند همه فلسفههاى پیشین مىداند.
هدف و غایت فلسفه از نظر هگل،رساندن این معناست که جهان عقلانى است و...منظور وى از اینکه واقعیت،عقلانى است این است که در خود واقعیت چیزى نیست که براى عقل شکبرانگیز، غیرقابل فهم،متناقض یا تبیینناپذیر باشد.از نظر هگل،اگر به چنین درکى از جهان رسیدیم به «شناخت مطلق»رسیدهایم. هگل علیرغم توجه به خود هستی شناسی مىگوید: هدف فلسفه «حصول معرفت بالفعل است به آنچه به راستى هست» و به عبارت دیگر،حصول معرفت به«امر مطلق»است.ولى در عینحال،پیش از داورى درباره«آنچه هست»بهتر است به خود معرفت بیندیشیم.یعنى در اینباره که چگونه به واقعیت،معرفت مىیابیم؟زیرا وى هر نوع معرفتى را نوعى ابزار مىداند که بهواسطه آن، حقیقت را درمىیابیم و طبیعى است که در صورتى که ابزارمان معیوب باشد به چیزى به جز خطا نمىرسیم.علاوه بر این،هگل تأکید مىکند که مبادا هراس از اشتباه،ما را به ترس از حقیقت و بىاعتمادى نسبت به علم برساند.
هگل بین ماهیت حقیقت فلسفى در قیاس با واقعیات تاریخى و حقائق ریاضى قائل به تفاوت بود؛زیرا در پاسخ این پرسش تاریخى که «قیصر در چه سالى زادهشد؟»و همینطور این پرسش ریاضى که«یک ذرع چند وجب است؟» مىتوان پاسخهاى سـاده و سرراستى داد.ولى ماهیت حقیقت فلسفى با اینگونه حقایق بویژه حقایق ریاضى فرق دارد؛ زیرا حقیقت فلسفى بر خلاف حقیقت ریاضى به ضابطه و فرمول درنمىآید و بـه همین جهت، دلیل هندسى،جزء ذاتى معرفت هندسى نیست و حال آنکه دلیل فلسفى از حقیقت فلسفى، جدایىناپذیر است. البته، در باب ریاضیات از این نیز فـراتر مىرود و معتقد است «احکام بىجان و جامد» ریاضى چون نه با کیفیت،بلکه با کمیت امور سروکار دارند،هیچگاه ما را به حقیقت نمىرسانند.
پدیدار،تجلى روح است و کتاب «پدیدارشناسى» در واقع دایرة المعارف تکوینى هرنوع فعالیت شناختى و فرهنگى انسان است و مراحل گسترش شعور و آگاهى انسان،چه از لحاظ ذهن و چه از لحاظ اخلاقى و فرهنگى و تاریخى و معنوى در این کتاب مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته است.ر پدیدارشناسى از این جهت مىشود که ذهـن ما چگونه به ما ظاهر مىشود یا ذهن ما چگونه به ذهن ما مىنماید.
هگل با تاسى به سنت افلاطونى و برخلاف فلاسفه تجربى مذهب انگلستان،یقین حسى را از لحـاظ شـناسایى،انتزاعىترین و به لحاظ حقیقت، فقیرترین نوع آنها مىداند؛زیرا یقین حسى از نظر متعلق ش شناسایى،بیانگر آن چیز است که قابل اشاره به «این»است و از نظر فاعل شناسایى،فقط دلالت بر «این من» مىکند و شناخت در حد شىء جزیى و من جزیى است.
دیالکتیک هگل را میتوان در سه اصل زیر صورتبندی کرد
1) همه چیز اعم از فکر و ماده در تغییر و تحول و حرکت دائمی است.
2) تضاد و تناقض ویژگی اساسی اندیشه و هستی است و همین تضاد و تناقض پایه و اساس حرکت و فعالیت موجودات است. بهعبارت دیگر ریشهی حرکتها و جنبشها تضاد و تناقضی است که در میان اشیاء مستقر است.
3) حرکت تکاملی اشیاء بر اساس عبور از ضدی به ضد دیگر و سپس سازش و ترکیب و وحدت دو ضد در مرحله ی عالیتر است و به عبارت دیگر حرکت و تغییر بر طبق قانون مثلث "تز، آنتیتز، سنتز" و یا مطابق ادبیات هگل "اثبات، نفی، نفی نفی" صورت می گیرد.
و بخش دوم به روش پژوهشی آمیخته پرداخته شد که این دیدگاه درصدد است مفهومی را بیان کند که درآن روش های کمی و کیفی به منزله رویکردهایی که مکمل یکدیگر است و دیگر مانند رویکردهای رقابتی درصدد برکنار کردن یکدیگر نمی باشند. این روش انعکاسی از دیدگاه مکتب عمل گرایی چندگانه است. مزیت هایی از جمله: اطمینان بیشتر از نتایج به دست آمده، برانگیخته شدن خلاقیت پژوهشگر در جمع آوری داده ها، آشکار ساختن تناقض ها، جامعیت این روش ها و... را برای این روش برشمرده اند. به هم تنیدگی در مطالعات پژوهشی را در دسته های مختلف بهم تنیدگی داده ها، پژوهشگران، تئوری ها و روش شناختی خلاصه کرده اند. پژوهش های آمیخته از آن جهت که خود حاصل ترکیب روش های کمی و کیفی است، پارادایمی که برای آن مطرح می شود، می باید هر دو نوع روش پژوهشی را پوشش دهد.
وسعت روش آمیخته بسیار بیشتر از این چند نکته بیان شده است و در جلسات آینده با تکمیل نکات، توضیحات مفصل تر آن نیز بیان خواهد شد.
با تشکر از همراهی همیشگی دکتر نوروزی