شنیده ایم کار فلسفه مواجه انسان با «هستی» است.
و شنیده ایم که فلسفه فهم دقیق گفتار و عبارات است.
و خوانده ایم که فلسفه عقلانیت آدمی را شکوفا می کند و فلسفه ورزیدن را به او یاد می دهد.
خوانده ایم که سقراط گفته است:« زندگی بدون تفکر و تامل، زندگی نیست و ارزش ندارد.»
و خوانده ایم کلام ارسطو را که گفته است:« افلاطون عزیز است، حقیقت اما عزیزتر»
و شاید باور داریم راهی که باید برویم، راهی است که مطلوبش کشف یا فهم حقیقت است.
و شنیده ایم که فیثاغورث میدان زندگی را به میدان مسابقه ای تشبیه کرده
که سه گروه بازیکنان، فروشندگان بلیط و تماشاچیان در آن حضور دارند و در
این میدان گروه آخر فلاسفه اند؛که از بالا به میدان بازی نگاه می کنند و
قضاوت می کنند.
تماشایی از سر ذوق و فهم!
و این تماشا مختص آدمیست که نگاهش با اندیشه اش همراه است.
و در پرتو این اندیشیدن پرسش آغاز می شود.
چگونگی؟ چرایی؟ چیستی؟
و این سرآغازیی است برای شکوفایی
و شکوفایی راهی بسوی حقیقت
با نامت و یادت و راهنمایی ات
یا رب.