با فلسفه تا تربیت

جمعی از دانشجویان فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه اصفهان

با فلسفه تا تربیت

جمعی از دانشجویان فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه اصفهان

با فلسفه تا تربیت

«با دانشجو فراتر از درس کار کنید. با او ارتباط برقرار کنید؛ او را وادار به کار کنید و زمینه‌های تحقیقی را با او در میان بگذارید. مذاکره علمی بین استاد و دانشجو مطلب بسیار مهمّی است.» مقام معظم رهبری۱۳۸۱/۰۸/۲۲


قراری است بین اساتید و دانشجویان.
اینجا،محلی برای تفکر،تحقیق وتبادل نظرآزاد.
از ابتدای فلسفه تا اوج تربیت.
قرار ما اینجاست...

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۸ مرداد ۹۸، ۱۹:۵۳ - Fatih Emlak
    teşekkür
  • ۳۰ آبان ۹۶، ۰۸:۰۴ - پوریا قلعه
    ممنون

قرار جمعه ها

جمعه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ق.ظ
 

 

 

باز کن پنجره را...

بوی «رضا» می آید.

سلام آقاجان...


مرور کنیم «مهربانی کردن» را به بهانه میلاد« امام رئوف» :

 


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 26 ثانیه

 

۹۴/۰۵/۳۰

نظرات  (۴)

میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت

بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟

منی که باز برآنم که دعبلانه برایت

غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت

 

من و عبای شما؟ نه من از خودم گله دارم

من از خودم که شمایی چقدر فاصله دارم

هنوز شعر نگفته توقع صله دارم

منی که شعر نگفتم مگر به لطف دعایت

 

چقدر خوب شد آری، نگاهتان به من افتاد

همان دقیقه که چشمم درست کنج گهرشاد

بدون وقفه به باران امان گریه نمی داد

هزار تکه شد این من به لطف آینه هایت

 

چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست

که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است

من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست

اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟

 

دوباره اشک خداحافظی رسیده به دامن

دوباره لحظهء تردید بین ماندن و رفتن

و باز مثل همیشه در آستانهء در من ـ

کبوترانه زمین گیر می شوم به هوایت

مربع

 سکوت کرده دوباره جهان برای من و تو

نبود و نیست صدایی به جز صدای من و تو

و می روم به امید دوباره های من و تو

میان این همه غوغا میان صحن و سرایت


هرچند که در شهر تو بازار زیاد است
باید برسم زود، خریدار زیاد است
من دربه‌در پنجره‌فولادم و دیری‌ست
بین من و آن پنجره دیوار زیاد است
آن‌قدر کریمی که بدهکار تو کم نیست
آن‌قدر کریمی که طلبکار زیاد است
پاییز رسیدم به حرم، با همه گفتم
این‌جا چقدر چادر گل‌دار زیاد است
با بار گناه آمده‌ام مثل همیشه
با بار گناه آمدم، این بار زیاد است
گندم به کبوتر بدهم، شعر بگویم
آخر چه کنم در حرمت؟ کار زیاد است
 نوروز به نوروز، محرم به محرم
سرمست زیاد است، عزادار زیاد است
هر گوشه ایران حرم توست که با تو
همسایه دیوار به دیوار زیاد است
از دور سلامی و تو از دور جوابی
این فاصله انگار نه انگار زیاد است
آن شب که به رؤیای من افتاد مسیرت
دیدم چقدر لذت دیدار زیاد است
در خواب، سر سفره اطعام تو گفتی
هر قدر که می‌خواهی بردار، زیاد است
شاعر: علی قنبری

تو دل یه مزرعه یه کلاغ که رو سیاست

هوایی شده بره پا بوسه امام رضا

اما هی فکر می کنه اونجا جای کفتراست

آخه من کجا برم یه کلاغ که رو سیاست

من که توی سیاهیا از همه رو سیاه ترم

میونه اون کبوترات با چه رویی بپرم

تو همین فکرا بودش٬ کلاغ عاشق ما

یه دلش می گفت برو٬ یه دلش می گفت نرو

که یهو صدایی گفت تو نترسو راهی شو

به سیاهی فکر نکن تو یه زائری برو

من که توی سیاهیا از همه رو سیاه ترم

میونه اون کبوترات با چه رویی بپرم

۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۹ منیر عابدی
تقدیر ما در دست توست، زنجیر بر دستان ما
ما را رها کن از عدم، هستی بده بر جان ما...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی