گزارش نهمین جلسه گروه در پنجشنبه 21 خرداد
این جلسه با حضور آقای دکتر نوروزی و هفت نفر از اعضای گروه در موسسه مهرآفرین تشکیل گردید. در ابتدای جلسه، خانم شهریاری به ارائه سه رساله افلاطون؛ منون،
لیزیس و اویتیفرون پرداختند که در ادامه، گزارش جداگانه هر رساله
خواهد آمد.در حین این ارائه در مورد مسائل مختلفی مانند عدم توجه به قابلیت
های دانش آموزان در آموزش و پرورش، عدم ارائه تعریف صحیح توسط سقراط،
مقایسه سقراط و افلاطون در زمینه نظام سازی و تاثیر این نظام سازی بر رشد و
هدایت افراد بحث گردید. آقای دکتر نوروزی نظام سازی را همراه با آفت هایی
می دانستند که منجر به ریزش افراد می شود و در خصوص رشد و هدایت افراد
تحت نظام تربیتی مشخص مانند روش افلاطون و تربیت افراد خارج از ساختار نظام
مند مانند روش سقراط با ذکر مصادیق مختلف بحث صورت گرفت.
در
بخش دوم ، موضوع استنباط گزاره های دینی بر اساس مقاله ای از آقای عباس
پسندیده، بحث شد. ایشان در مقاله خود با عنوان « روش فهم و تبیین گزاره های
دینی» چگونگی تبیین یک گزاره دینی (آیات و روایات) و نحوه توضیح رابطه بین
مولفه های موجود در روایت را توضیح می دهند.
همچنین با توجه به یک ساله شدن جلساتمان توسط استاد، ارزیابی از کار صورت گرفت و دوستان انتقادات و پیشنهادات خود را مطرح کردند و مقرر شد در جلسات آتی، بخش سوم جلسه به بررسی و تحلیل برخی از معضلات و مسائل فرهنگی اجتماعی جامعه پرداخته شود تا ضمن درگیر شدن ذهن دانشجو با مسائل و مشکلات جامعه، به راهکارها و پیشنهاداتی پرداخته شود.
با تشکر از حضور و راهنمایی های آقای دکتر نوروزی و ارائه بحث توسط خانم شهریاری و حضور سایر دوستان.
رساله منون: موضوع رساله منون «دانستن و قابلیت» است. این رساله که گفتوگویی است بین سقراط و منون شاگرد گرگیاس، با این سؤال منون آغاز میشود که آیا قابلیت یاد دادنی است یا جزئی از طبیعت بشر است؟ سقراط در پاسخ به این سؤال همان روش آیرونی خود را بکار گرفته و اظهار تجاهل و نادانی کرده و با سؤالی از منون بحث را ادامه میدهد. او از منون میخواهد آنچه را که گرگیاس درباره قابلیت گفته برای او بیان کند. منون در ابتدا شروع به گفتن قابلیتهای زن و مرد کرده و بیان میکند که برای هر سنی، هر وضعی و هر کاری قابلیت مخصوصی وجود دارد. سقراط با آوردن مثال و توضیح درباره اینکه قابلیتهای بیان شده در مورد زن و مرد باید توأم با تسلط بر نفس و حقخواهی باشد، بیان میکند که قابلیتها هر چند متعدد و متنوعاند اما همگی یک صورت دارند و در مورد همه یک چیز است. در مرتبه بعد منون قابلیت را این گونه تعریف میکند که انسان بتواند بر دیگران حکومت کند. سقراط با بیان اینکه باید به این تعریف عبارت «به حق و نه به ناحق» اضافه شود اشکال این تعریف را نشان میدهد و مجدداً یادآور میشود که قابلیت نباید به اجزاء شکسته شود. در مرتبه سوم منون تعریف شاعران از قابلیت را بیان میکند و میگوید انسان باید میل به زیبایی داشته و بتواند آن را به دست آورد. نادرستی این تعریف نیز با این توضیح سقراط که امور خوب برشمرده شده نه چیزی به قابلیت اضافه کرده و نه از آن کم میکند و تنها آنچه که از روی حقخواهی صورت بگیرد قابلیت است، آشکار میگردد. در این رساله منون مسئله مهمی را مطرح کرده و به سقراط میگوید: درباره چیزی که اصلاً نمیدانی چیست چه طور میخواهی به تحقیق بپردازی و اگر هم آن را پیدا کنی از کجا میفهمی که آن همان چیزی است که به دنبالش بودی و نمیدانستی چیست؟ سقراط در پاسخ به منون عباراتی را که از نزدیکان خدا و صاحبان معرفت شنیده است، بیان میکند. اینکه روح بشر نمردنی است و به طور مکرر زندگی را از سر گرفته و چیزهای زیادی را در این دنیا و آن دنیا تجربه میکند و از این رو توانایی به یادآوری دارد. سپس او بیان میکند که با توجه به این توضیحات، یادگرفتن و تحقیق چیزی جز به یادآوردن نیست و درستی این مطلب را با پرسیدن سؤالاتی درباره اضلاع و مساحت مربع از یکی از خدمتکاران منون ثابت میکند. سقراط و منون مجدداً به سؤال آغازین باز میگردند و سقراط میپرسد اگر قابلیت غیر از شناسایی و دانستن باشد، میتوان آن را یاد داد یا فقط چیزی که دانستن و شناسایی باشد را میتوان آموخت؟ پاسخ منون ناظر بر این است که فقط دانستنیها را میتوان آموخت و با توضیحاتی که سقراط میدهد این را هم میپذیرد که اگر خوبیهای دیگری غیر از شناسایی وجود داشته باشند، این احتمال وجود دارد که قابلیت غیر از دانستن و شناسایی باشد. سقراط در ادامه بیان میکند که اگر قابلیت شناسایی باشد باید برای یاد دادن آن معلمانی وجود داشته باشند و میگوید که خود تا به حال به چنین فردی برخورد نکرده، هر چند که با افرادی چون آنیتوس مواجه شده که در این زمینه تجربه زیاد داشتهاند. سپس از آنیتوس میخواهد که اسم یک معلم را برای او نام ببرد. او بیان میکند که هر انسان صدیق و درستی در آتن برای یاد دادن قابلیت مناسب است. با دریافت این پاسخ، سقراط نام چند نفر و از جمله پیریکلس و فرزندان او را میآورد و با توضیحاتی که میدهد نشان میدهد که قابلیت آموختنی نیست. این بحث موجب ناراحتی آنیتوس شده و سقراط بحث را با منون دنبال میکند و در طی این بحث مشخص میشود که نه افراد خوب و صدیق و نه سوفیستها هیچ یک معلمان قابلیت نیستند و قابلیت یاد دادنی نیست. سقراط به منظور روشن شدن بحث میگوید به نظر میرسد که از بین مباحثی که تا به حال ذکر شد این مطلب را که فقط کسی میتواند کشور را خوب هدایت کند که دانش و شناسایی باشد، درست نگفتهایم. آنگاه ثابت میکند که برای انجام دادن عمل درست تصور صحیح عینناً مانند شناسایی میتواند به ما کمک کرده و ما را درست رهبری نماید. او میگوید اگر قابلیت قابل تعلیم نباشد، علم و شناسایی هم نیست. از این رو باید از بین این دو شناسایی را کنار گذاشت و گفت که در سایه علم و شناسایی نیست که رجال سیاسی میتوانند کشور خود را رهبری کنند و به همین دلیل نمیتوانستند دیگران را مانند خود کنند بلکه فقط به واسطه تصور صحیح است که میتوانند مملکتداری کنند. بنابراین نتیجه بحث این است که: قابلیت نه جزء طبیعت بشر است و نه قابل تعلیم میباشد بلکه فقط در نتیجه اراده و الهام خدایی در بشر جایگزین میگردد.
رساله لیزیس: در رساله لیزیس افلاطون موضوع دوستی را مطرح میکند و در این رساله سقراط با هیپوتالس و کتزیپوس و به ویژه منگسگنوس و لیزیس وارد گفتگو میشود. سقراط از هیپوتالس میپرسد چه کسی از همه زیباتر است؟ پاسخ هیپوتالس بیانگر نسبی بودن زیبایی است. سقراط پس از پرسیدن نظر شخصی هیپوتالس، بیان میکند که کسی که در هنر عشق استاد است تا زمانی که در کار خود مؤفق نشده معشوق را ستایش نمیکند؛ چرا که میترسد پایان کار مطابق آرزویش نباشد و از طرف دیگر افراد زیبا اگر زیاد ستایش شوند به جای رام شدن وحشیتر میگردند. بر همین اساس هیپوتالس از سقراط میخواهد تا او را راهنمایی کند و به او بگوید که انسان چگونه باید رفتار کند و به چه طریق باید صحبت کند تا نظر کسی را که دوست دارد جلب کند. با فراهم شدن زمینه بحث با منگسگنوس و لیزیس ـ فرد مورد نظر هیپوتالس ـ ، سقراط سعی در برآورده ساختن خواسته هیپوتالس دارد. سقراط بحث دوستی را با منگسگنوس آغاز میکند و بعد از پرسیدن سه پرسش کوتاه از او و ترک مجلس بحث، بحث را بالیزیس ادامه میدهد. سقراط در گفتوگو با لیزیس او را به این سمت هدایت میکند که: زمانی که ما در هر کاری بصیرت و معرفت پیدا کنیم، همه مردم ما را در آن کار آزاد میگذارند و کسی مانع ما نمیشود. علاوه بر این با دانا شدن، همه ما را دوست دارند، چون ما در آن صورت خوب و مفید هستیم. سقراط با سؤال از لیزیس که آیا نیاز به معلم داشتن او دلیل بر نادانی او نیست؟ و اینکه چون نادان است غروری هم ندارد؟، تا حدودی به هیپوتالس نشان میدهد که با معشوق باید اینگونه سخن گفت تا غرورش از بین رود. با ورود مجدد منگسگنوس به بحث، سقراط با او وارد بحث شده و از او میپرسد: آیا عاشق دوست معشوق است یا معشوق دوست عاشق و یا اینکه فرقی بین این دو نیست؟ منگسگنوس بیان میکند که فرقی بین این دو نیست. با توضیحات بیشتر سقراط او به این نتیجه میرسد که اگر محبت از هر دو طرف نباشد، هیچ یک را نمیتوان دوست دیگری نامید. با توضیحات و آوردن مثال منگسگنوس به این مطلب میرسد که دوست کسی است که دوست میدارد نه کسی که دوست داشته میشود. نادرستی این عبارت با بیان سقراط مشخص میشود و آنها در بحثهایشان به این نتیجه میرسند که نه عاشق و نه معشوق و نه کسی که هم عاشق است و هم معشوق و نه آنهایی که مثل هم هستند و نه آنهایی که مخالف یکدیگرند، هیچ کدام نمیتوانند دوست هم باشند. در بحثی دیگر سقراط میپرسد که آیا دوستی ما به خاطر چیزی و به خاطر یک هدف نهایی نیست؟ و آیا تمام چیزهایی که دوست داریم به خاطر آن اولین دوست نیست؟ منگسگنوس گفته سقراط را تصدیق میکند. از دید سقراط بدی هم نمیتواند علت دوستی باشد چون با از بین رفتن بدی، دوستی هنوز باقی میماند. بعد از آن سقراط میل داشتن و خواستن را علت دوستی بیان میکند و میگوید این میل معطوف به چیزهایی میشود که متعلق به ما و مکمل ماست و این متعلق به یکدیگر بودن غیر از مانند یکدیگر بودن است. سپس میگوید اگر بگوییم خوب همان متعلق بودن است به نظر میرسد که فقط خوب میتواند با خوب دوست شود اما این مطلب نیز توسط آنها قبلاً رد شده است. در اینجا سقراط میگوید میخواستم یکی از مسنترها را به بحث بکشانم که در همان لحظه للـههای منگسگنوس و لیزیس آمدند و آنها را با خود بردند و بحث بینتیجه ماند.
رساله
اویتیفرون : فلاطون در رساله
اویتیفرون درباره دیانت بحث میکند. این رساله گفتوگویی است بین سقراط و
اویتیفرون. سقراط به دلیل اتهام ملتوس مبنی بر فاسد کردن جوانان از راه ابدع
خدایانی غیر از آنچه که مردم پرستش میکنند، به محکمه آتن میآید و اویتیفرون هم به
منظور شکایت از پدرش به اتهام قتل به این محکمه مراجعه میکند. اوتیفرون بیان میکند
که پدر و خویشاوندانش این کار او را خلاف دیانت میدانند و معتقد است که آنها نه
از دیانت خبر دارند و نه میفهمند که دین و تقدس چیست. هنگامی که اوتیفرون خود را
فردی صاحبنظر در حوزه دیانت میداند سقراط از وی میخواهد که او را از دیانت و بیدینی
آگاه کند. اوتیفرون در پاسخ به درخواست سقراط میگوید: دیانت در همین کاری است که
من الان انجام میدهم؛ یعنی تعقیب کسی که مرتکب کار بدی شده حتی اگر مجرم پدر، مادر و یا هر کس دیگر باشد. سقراط میگوید من
آنچه را که موافق با دیانت است را نمیخواهم بلکه به من بگو که آن چیست که هر چه
مطابق با آن باشد موافق دین است؛ چرا که تو معتقدی که دیانت و بیدینی هر کدام
صورت واحدی دارند که هر چه دارای آن صورت باشد موافق یا مخالف دین است. اوتیفرون
در پاسخ میگوید آنچه که خدایان دوست داشته باشند موافق دیانت است و آنچه غیر از
این باشد بیدینی است. سقراط از او میپرسد که آنچه مطابق دیانت است، چون مطابق
دیانت است مقبول خدایان است و یا چون مقبول خدایان است به این علت مطابق دیانت
شمرده میشود؟ با ابراز عدم درک عبارت بیان شده از جانب اویتیفرون، سقراط با آوردن
مثالهایی بیان میکند که چون یک عمل مطابق دیانت است به این علت محبوب خدایان است.
بعد از آن سقراط از اویتیفرون میخواهد که ماهیت دیانت را برایش آشکار کند اما او
میگوید که نمیداند چه طور افکارش را برای او بیان کند؛ چون از هر کجا شروع کند
بحث دور میزند و در یک نقطه ثابت باقی نمیماند. سقراط مجدداً بحث را شروع میکند
و میپرسد خدایان از هدیههایی که به آنها داده میشود چه سودی میبرند؟ پاسخی که
او دریافت میکند این است این کار وسیله نشان دادن احترام و بدست آوردن دل آنهاست.
سقراط میگوید پس دیانت وسیله بدست آوردن دل خدایان است چیزی که برای آنها مفید
یا محبوب باشد. اویتیفرون میگوید به عقیده من محبوب آنهاست. با این پاسخ، سقراط
میگوید تو دوباره به همان عقیده اولیهات بازگشتی یعنی گفتی که دیانت چیزی است که
محبوب خدایان است. سقراط از او میخواهد برای اینکه مشخص شود دیانت چیست دوباره
بحث را شروع کنند اما او میگوید بماند برای یک روز دیگر، من کار دارم و باید با
عجله بروم. از این رو در این رساله همچون رساله لیزیس بحث نافرجام مانده و به
نتیجه قطعی نمیرسد.