یادمان باشد؛ زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست...
زنگ بعد حساب داریم!
«مهدی جهاندار»
الهی...
دردهایی هست که نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست!
الهی...
اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت
و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد....
و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند!
الهی...
پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست؛
درهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشایدو
قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود!
الهی...
تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد؛
تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست
و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود!
الهی...
قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی
و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.
الهی...
با این همه باکی نیست
زیرا من همچو تویی دارم!
تویی که همانندی نداری
رحمتت را هیچ مرزی نیست...
ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...
صحیفه_سجادیه
استاد مرتضی مطهری درکتاب حق و باطل:
از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که:
چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند ...
اما وقتی قطار به راه می افتد سنگباران می شود...
این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم، دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است قابل احترام است.
تا ساکت است مورد تعظیم وتجلیل است، اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی کند، بلکه سنگ است که بطرف او پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که: متکلم هستند نه ساکت، متحرکند نه ساکن، باخبرترند نه بی خبر تر.
...مادرم سینی چایی در دست،گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من.
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا. لب پاشویه نشست.
پدرم دفتر شعری آورد،تکیه بر پشتی داد،شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست...
کانون خانواده هایتان گرم گرم ...